Chord

ضایعات حاصله از پوچی

Chord

ضایعات حاصله از پوچی

.

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

خب

Sunday, 20 Tir 1400، 05:38 PM

تلگرام رو حذف کردم و دسترسی‌ای به چنلم ندارم. گرچه، چنلی که داشتم هم موقت بود و فقط دو تا ممبر داشت که اون یکی، یکی از دوستام بود. تنها مشکل این بود که باید سانسور میکردم جلوش. ولی خب چیزی نیست اینم. =)) امروز دلم خواست یه وبلاگ بزنم که دست هیچ احدی نباشه و بنویسم برای خودم. قبل از ساخت وبلاگ، گفتم بیام اینجا و یه سری بزنم ببینم کی چک میکنه، کی نمیکنه، چی نوشتم و چی ننوشتم. و ایگنونه شد که رفتم تمام نوشته‌های قبلی رو ارشیو کردم و اسم وبلاگ هم تغییر دادم. Chord  رو یکی از دوستام برای چنل اولم انتخاب کرده بود. از اون به بعد هر چنلی زدم، همین اسم رو داشت. دوستش دارم. چنل اولی که حذف شد، بیشتر به این اسم میخورد تا چنل‌های بعدی. ولی خب، اهمیتی نداره. اینکه اسم اینجا رو تغییر دادم و نوشته‌های پیشین رو آرشیو کردم بخاطر اینه که از وبلاگ جدید زدن منصرف شدم و به همینجا روی خواهم آورد. البته بعید نیست که بعد از چند روز نوشتن ول کنم و باز برم تا قیامت. مثل بار قبل. اخرین چیزی که نوشتم اینجا مربوط به فروردین بود. وای وای وای. =))) خواستم بگم که اون قضایا تموم شد و رفت. شکر خدا. هیچی نیست. آه.

 

- یه سری بحث‌ها شد و وقتی دوستم گفت دلسوخته هستی و اینا، گفتم اره. شاید هفته‌ی قبل بود این بحث. امروز که بیدار شدم، داشتم به‌ش فکر میکردم. نه اینکه بخوام احساسات خودم رو به سخره بگیرما، ولی دلسوخته و اینا هم نیستم. گرچه همه‌ش واقعی بودا، ولی بازم نمیشه چنین کلمه‌ای رو بهم نسبت داد. تمام دلیلم برای اصرار کردن به اینکه نمیشه گفت "دلسوخته نیستم"، این بود که اثراتش هست و اینها. ولی خب، درست نیست که. نیست. صرفا باعث محتاط تر شدنم شده. همین. با یاداوری این قضایا هیچ حسی بهم دست نمیده. فقط دوست داشتم که هیچ وقت وارد چنین قضایایی نمیشدم. و شکر خداوندگار که فروردین فهمیدم نمیتونم این احساسم رو پیش ببرم و باید هر چی هست تموم بشه. شکر شکر شکر. آه.

 

- دوست ندارم این قضیه یاداوری بشه. طبیعتا حس خوبی بهم دست نمیده. 

 

- دیروز گِر گرفته بودتم که " کنکوری سابق برام پیدا کنین ". واضحا منظورم پسرعموم بود که این جمله رو جلوی مامان و بابام تکرار میکردم هی. مامانم گفت "علی هست دیگه، برای چی میخوای؟". گفتم کتاباشو میخوام. البته چندین تاشو میخواستم ولی فقط گفتم شیمی و ادبیاتاش. -.- 

حالا امروز بابام زنگ زد به عمو و گفت این رو و عمو هم گفت اوکی کتابا رو گذاشته واسم کنار انگاری. جدای از اینکه این دغدغه هم حل شد، یه نتیجه‌ی دیگه هم میشه گرفت: کنکورش رو خوب داده. خببب، شکر. (=

 

 

  • فاطمه م

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی