_32_
برای اینکه این وبلاگم چیز نشود، رفتن حرفای یهوییم رو تو یه وبلاگ دیگه مینویسم. حقیقتا نه اینکه اینا خیلی خاص باشنا. ولی خب اینایی که اینجا نوشتم توی یه آرامش نسبیای گفته شده. -_-
برای اینکه این وبلاگم چیز نشود، رفتن حرفای یهوییم رو تو یه وبلاگ دیگه مینویسم. حقیقتا نه اینکه اینا خیلی خاص باشنا. ولی خب اینایی که اینجا نوشتم توی یه آرامش نسبیای گفته شده. -_-
فکر میکنم وسیلهای بودم برای رسیدن به هدفش. .---. هنوز هم. و هر ارتباطی با من صرفا بخاطر اون بود. فکر غلطیه؟ تا حدی بله. گیجم. گیجم و هی گیج تر میشم. تنها راه فراموشیـه. اما من توانش رو ندارم. سارا گفت اگر باز برگشتی و برخورد سرد دیدی، حق اعتراض نداری. میدونم. فرسوده تر میشم هی. فرسوده تر.
دوستم نیست. خیلی وقته. اما همچنان دوستش دارم. امکان دیدنش نیست. امکان ارتباط گرفتن باهاش نیست. امکان حرف زدن باهاش نیست. هر روز، با وارد شدن به هر شبکهای جلوی چشممه ولی امکان هیچ کدوم از اینها نیست. امروز عصر خوابش رو دیدم. که با تمام شرایطی که پیش اومده بود و وجود داشت، در کمال تعجب، اومد و گفت دوستم داره. اما امکان اینکه من رو دوست داشته باشه هم نیست. از من متنفره. تنفر، تنفر، تنفر. من هم از اون نفرت دارم.ولی در مقابل دوست داشتنم چیزی نیست. دوست سابق عجیب من، تنها کسی هستی که هم خواستار دیدنت هستم، و هم از دیدنت، حرف زدنت در جمعی، تمام حس های بد ممکن به سمتم هجوم میاره. من از دیدنت در نزدیک وقتی که از من متنفری، خوشحال نمیشم. من از دور میبینمت. نزدیک نیا. حد اقل کاش تا موقعی که در ذهن و قلبم جای داری نزدیکم نباشی و من هی یاد اینکه تو رو از دست دادم نیفتم. اینقدر دور شدی که ممکنه بزرگت کرده باشم تو ذهنم. ولی هر چقدر هم کم بگیرم، باز اشتباه کردم. باز در قلبم جای داری. حس بد امروزم،موقعی که جلوی من با بقیه حرف میزدی و پیامهات رو مینوشتی، غیر قابل توصیفه. کاش امکان درست شدنش بود. کاش.