_5_
اون روز یکی نوشته بود که گاها ده خط مینویسم و بعد پشیمون میشم و همه رو خط میزنم و متوجه میشم موضوع بی اهمیتی بوده که سرانجامش رسیده به خط زده شدن توسط خودکار.
و خب همینه.حس انزجار بهم دست میده وقتی چیزای قبلی این وبلاگ رو میخونم و میبینم 70 درصدشون اهمیتی چندانی نداشتن((: یکم دیگه حذفش میکنم.شاید. و خب دیگه دوست ندارم بلند بنویسم.دیگه مطمئنم برای کسی مثل من که فاقد قوه تشخیص برای اینه که هر حرفی رو کجا بزنه،حرف نزدن درباره خیلی چیزا بهتر و درست تره اصلنش.
_________________
من همه چی دارم ولی انگار هیچی ندارم:-" برعکس خیلیا. به قولی دارم همه چیز رو هدر میدم..یا "حرومش" میکنم.همینه((: چرا بلند نمیشی دختر؟
_________________
دلش مثل یه جام شراب با پایه های باریکه. آدما رو مست میکنه.بعدش که لذت بردن،مست شدن، غافل میشن و "چیریک!" اون جام نازک و باریک رو میشکونن.
اصلا بخاطر همینه که اگر اتفاقی افتاد و دلش شکست،نمیشه گفت بخاطر اون آدمای مسته.
من جزو کسایی ام که آدما با این عنوان که "شیرین و دوست داشتنی بود.ولی غافل از اینکه آخر راهش،زهر بود" ازم یاد میشه.پیش خیلیا. مهم هست یا نیست؟
_______________________________
× اینکه بدونی هر حرفی رو کجا بزنی خوبه. ولی نه مثل من که یه مدتیه تبدیل به حساسیت و دغدغه ی فکری شده و کم کم داره به مرحله ی خود ازاری میرسه. .----.
ولی شاید اینگونه ازم یاد بشه. چجوری اینقدر با قطعیت گفتم "خیلیا"؟. هر چند نمیشه منکر دیدن مثال عینی از خیلیاش شد.
- 99/06/26